اندر احوالاتِ غرايب و كرامات شیخ،كرَّم ا... وَجهَهُ و قدَّس ا... روحه و مریدانِ اَسافِل و اراذل النّاس
از كرامات شيخ ما اينست: حیرانم ازاین عجایب تودرتو***دگران را برق بگیرد مارا جرقه ی پتو! و مریدان همی گریستند = = = = = = = = = = = = = = = = = مریدی ?تگری زنان? و خاك بر سر كنان نزد شیخ بيامد و گفت: یا شیخ حالم دریاب که طاقتم بغایت رسید و مرا حالتي غريب رفته است! شیخ فرمود : مریدا تو را چه حال افتادست ؟ عرضه کرد : مرادا ! ديدگانم از چشمخانه برآمده ، خون در رگانم خشكيده، جهان در پیش چشمانم قيرگونه گشته و شاخی بر سرم روييده و عرق اندر مُساماتم دويده. شیخ فرمود : دل قوي دار و ايچ (هيچ) غم مخور، یحتمل بعد از اخبار20:30، اخبار BBC بدیده ای. و مریدان گريبان چاك بكردند، نعره ها زدند و فغان ها كردند. = = = = = = = = = = = = = = = = = شیخ را پرسیدند : از چه روي خاموشي يا شيخ ؟ فرمود : سکوتم از رضایت نیست ، دلم اهل شکایت نیست. و مریدان مدهوش و خاك مالان از در برون رفتندي. = = = = = = = = = = = = = = = = = روزی شیخ به گشت و گذار در نت همی پرداخت و ليکن سرعت اینترنت به سرعت الاغ پیر لنگ لوکی بي پالان می مانست که کُره ای در شکم دارد و باری بر کول ! پس ایچ سایتی نبود، مگر آن که تا بار(لود) شدنش شیخ چهار رکعت نماز نكردي. شیخ به انگشتِ تدبیر، اینتر بزد و هر چه بنگريست پيلتر بود و مسدود، شيخ از حسرت ديدار ايكس وان، آهي جانكاه كشيد! و مریدان آنقدر بگریستند و نعره کشیدند تا تسمه موتورشان بسوخت و آمپرهاشان به غايت چسبيد! = = = = = = = = = = = = = = = = = مریدی بر سر زنان نزد شیخ برفت رُقعه ای به شیخ داد و عرض کرد یا شیخ، خانقاه تورا چندين قبض گاز و آب و برق آمد. فغان و ناله غُل غُل از مریدان برخاست. شیخ گریان فرمود : کاش قبض روح می شدیم و قبض گاز نمی ديديم ، حال آن کُلنگ با من دِه تا خاك بر سر كنيم. مرید عرضه کرد : یا شیخ! این کلنگ نیست قبض است. فرمود : هرچه که هست خانه مان را از پاي بست ویران همي کرده است. پس نیک در قبض بِنگریست و صِفرها بديد كه از قبض برون همي زده بود. شيخ، گريبان مبارك دريد و فرمود : به گمانم يارانه راهم كه خرج چَرس و كِراك ياران كرده ايم و زين پس،بَسي خُماري كشيم تا جُمله پاك گرديم!خيزيد و كمپي برپاي داريد و متادون ها آوريد
و مریدان خون بگریستند نعره ها زدند و جمله را حالي رفت و وقت خوش گشت و شيخ همي گريست |